صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل طراح قالب | ||
|
سلام.... خیلی وقته خونه تکونی کردیم... وقتشه که یه تکونی به دلمون بدیم و به خدامون هم قول بدیم که تو سال آینده بیشتر باهاش باشیم و هرکاری که خدا راضی نیست رو انجام ندیم.....خیلی دوست داشتم امسال برم شلمچه ولی انگار سعادتشو نداشتم... البته شرایط هم طوری نبود که بتونم برم... خوش به حال کسانی که رفتند و کسانی که دارند میرند و البته کسانی که خواهند رفت.... ازهمشون میخوام واسه من هم دعا کنند که بس محتاجم به دعاشون! بیایم تو سال جدید به هم قول بدیم که کاری کنیم که حداقل آقامون ازمون راضی باشه........ چند سالیه که عید واسم خیلی تلخه.... از همون سالی که خودمو شناختم واسم عید تلخ شده..چقدر مسخره است که بعد یه سال همه میرن خونه هم و دست و روبوسی و عیدی! بدترین چیز هم لباس عید،که متنفرم از خرید عید.... یعنی چی ! خب هرکس محتاج به لباس باشه میره می خره...خوبه به فکر کسانی و البته بچه هایی باشیم که لباس عید ندارند.... خوبه یه کم به فکر هم و به فکر آقامون باشیم!!! برچسبها: سلام....۱۱ ماه و اندی گذشت .... بعضیا دلشون شکست.... بعضیا دل شکوندن.... خیلیا عاشق شدن... و خیلیا تنها..............خیلیا از بینمون رفتن و ..... خیلیا اومدن بینمون..... گریه کردیم و خندیدیم.... زندگی بر خلاف آرزو هامون گذشت.......... تقریبا ۴ روز مونده،۴ روز از اون همه خاطره ها...!! آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری آغاز روزهایی باشد که آرزو داری . . . . اسفند رو به پایانه... و وقت کوچ کردن به فروردین... وقت بخشیدن و صاف کردن دل،پس مرا ببخش اگر با نگاهی یا صدایی یا با زبانی بر دلت ترکی انداختم سال نو همتون مبارک
برچسبها: خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است
بنده: خدایا! خسته ام! نمیتوانم خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان بنده: خدایا خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان بنده: خدایا سه رکعت زیاد است خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام آیا راه دیگری ندارد؟ خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله بنده: خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب میکنیم بنده اعتنایی نمیکند و میخوابد خدا: ملائکه ی من ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است، امشب با من حرف نزده ملائکه: خداوندا دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید خدا: اذان صبح را میگویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نمازصحبت قضامیشود خورشید از مشرف سر بر میآورد ملائکه: خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟ خدا: او جز من کسی را ندارد... شاید توبه کند... بنده ی من تو هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری برچسبها:
آدمک آخر دنیاست بخنــــد آدمک مرگ همین جاست بخنــد دست خطــی که تو را عـاشق کرد شوخی کاغــذی ماست بخنــد آدمک خر نشــوی گریه کنی ! کل دنیا ســراب است بخنــد آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخنـد آدمک اخر دنیاست بخند آدمک مرگ همینجاست بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند فکر کن درد تو ارزشمند است فکر کن گریه چه زیباست بخند صبح فردا به شبت نیست که نیست تازه انگار که فرداست بخند راستی آنچه به یادت دادیم بر زدن نیست که درجاست بخند آدمک نغمه آغاز نخوان به خدا آخردنیاست بخند......... برچسبها:
دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟ مهمان با مهربانی جواب داد:بله. دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن دربین اونایک عروسک باربی هم بود. ... مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟ و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی. اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم. مهمان با کنجکاوی پرسید:این که زیاد خوشگل نیست! دخترک جواب داد: آخه اگه منم دوستش نداشته باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ، اونوقت دلش میشکنه… برچسبها: پسر کوچولویی در مراسم عروسی از مادرش پرسید:مامان، چرا دختره (عروس) لباس سفید پوشیده؟ مامانش گفت:این تو عروسی ها یه رسم هست که عروس لباس سفید بپوشه، بخاطر اینکه عروس خیلی خوشحاله و امروز بهترین روز زندگیشه. |
- مادر ناهار چی داریم؟
- باقالی پلو با ماهی.
با خنده رو به مادر گفت: ما امروز این ماهیها را میخوریم...و یه روزی این ماهیها ما را میخورند.
.
.
چند وقت بعد.....
عملیات والفجر۸ ، درون اروند رود گم شد...
و مادر تا آخر عمر ماهی نخورد!!!
دخترک رو به من کرد و گفت : واقعا آقا؟!
گفتم: ببخشید چی واقعا؟
گفت: واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد؟!
گفتم: بله!
گفت: اگه آره پس چرا پسرایی که از ماها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن، ولی همین که تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید در حالیکه سرتون پایینه رد میشید!
گفتم: آره راست میگی،سر پایین انداختن کمه!
گفت: کمه!؟ ببخشید متوجه نمیشم!
گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا (س) باید زانو زد...حقا که سر پایین انداختن کمه،آره تو راست میگی واقعا.
پس از آفرینش آدم خدا به او گفت:
نازنینم آدم ، با تو رازی دارم، اندکی پیشتر آی!
آدم آرام و نجیب آمد پیش،زیر چشمی به خدا می نگریست،محو لبخند غم آلود خدا، دلش انگار گریست......
شاید آن قصر خیالی روزی بر باد رود /کی شود مونس مستی دمی از یاد رود
گرچه شیرین زفرهاد با عشوه و بیداد رود /نقش او کی ز بیستون فرهاد رود
شاید او روزی زمن برشور ودلشاد رود /بر دلم اه وغم وسوز و فریاد رود
دل درصید تو کی کز دام صیاد رود /ازجفایت بردلم سرود هیهات رود
یاد من کی زان وعده و میعاد رود/ محفلی که عروس به پای داماد رود
شاید این قصرمن چو ملک قباد رود /دل من کی ز ملک عشق آباد رود