صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل طراح قالب | ||
|
قبل از انقلاب بود که باید برای ادامه ی خدمت ،می رفت منزل جناب سرهنگ.همان اول ،وضع زننده ی همسر او را که دید ،فرار کرد و برگشت به پادگان. هجده توالت بود که هر نوبت چهار نفر باید تمیزشان میکردند. عبدالحسین برای تنبیه ،باید جور همه را می کشید.یک هفته بعد سرهنگ رو کرد به او و گفت: دوست داری برگردی همانجا،مگرنه؟ تاثیری روی او نداشت! گفت:" اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه ی کثافت های توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم،باز هم آنجا پا نمی گذارم." بیست روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان خودشان خسته شدند و رهایش کردند. شهید عبدالحسین برونسی منبع:کتاب خاکهای نرم کوشک صفحات 18 تا 20 برچسبها:
اللّهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثرا الصدیق الشهید صلاةً کثیرةً تامةً زاکیةً متواصلةً متواترةً مترادفة کافضل ما صلیت علی احدٍ من اولیائک. یاحق آرمیتا-مدیروبلاگ منتظران ظهور برچسبها:
سلام... یه مدت نبودم .... واسه همین نتونستم به وبلاگم سر بزنم. روبروی یه شرکت اتوبوسرانی نشسته بودیم ... کنارمون دو تا خانم نشسته بودند که اصلا حجاب براشون بی معنی بود،یعنی از ظاهرشون مشخص بود... یه جورایی صورتشون نقاشی شده بود. هممون رو صندلی نشسته بودیم... هرکسی رد میشد نگاهشون میکرد.....از زن گرفته تا مرد.....از بچه کوچیک گرفته تا پیرمرد دم مرگ. من که یک هم جنس بودم خیلی نگاهمو جذب کردم چه برسه به یک جنس مخالف ..... خلاصه خیلی نادر بود مردی ک رد بشه و نگاه نکنه و براش مهم نباشه،در واقع اون یه مرد واقعی بود . دو تا بودند ، یه مادر و دختر که انقد نگاه هارو به سمت خودشون کشیده بودند.....خودشون هم راضی نبودند!! خیلی برام جالب بود ...... یه مردی ک بغل اتوبوسرانی مغازه داشت صندلی خودشو گذاشت رو به روی این مادر و دختر و نشست و نگاه میکرد ..... حتی خیلی از موتوریها کشیده شده بودند طرفشون و هی رد می شدند و نگاه می کردند .... این نگاه ....نگاه خوبی نبود ...نگاه شیطانی بود دختره شاکی شد...بلند شد و برگشت و سرش رو برگردوند به سمت خیابون،اخماشم رفته بود توهم! مادره هم میگفت :پسره خجالت نمیکشه ... هم سن مادرشم .... و از این جور حرفا! تو دلم خبرایی بود .... از یه طرف خوشحال بودم که هیچ نگاه بدی به سمت من کشیده نشده و آزادم.... میخندیدم و به راحتی صحبت میکردم ،حتی تو پیاده رو قدم میزدم ولی هیچ نگاه بدی به سمت من نبود و..... از طرف دیگه نقشه هایی در سرم داشتم که نشد که عملی بشه !! تو اتوبوس هم این مادر و دختر جلومون نشسته بودند و باز هم نگاه پشت نگاه.... خلاصه این داستان رو براتون گفتم تا بگم کسایی که میگن حجاب محدودیته و ما میخوایم آزاد باشیم سخت در اشتباهن و دارن خودشون رو گول میزنن.....حجاب مصونیت در برابر نگاه بد جنس مخالفه.... حواستون باشه که همین آرایش هاست که باعث میشه در محیط خانواده مقایسه بوجود بیاد و باعث جدایی خیلی ها از هم میشه. پس مراقب کارهامون باشیم - یاحق آرمیتا – مدیر وبلاگ منتظران ظهور برچسبها: |
|
[ طراحي : بيرق عشق ] |